زمستان هم بگذرد
می دانم
این انجماد لعنتی ذوب نخواهد شد
تب دارم
اما هذیان نمی گویم
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم دی ۱۳۸۹ ساعت 22:50 توسط سیمین شیرالی
|
زمستان هم بگذرد
می دانم
این انجماد لعنتی ذوب نخواهد شد
تب دارم
اما هذیان نمی گویم
سالهاست که از مباداها می گذرم
اما پشت پستوی سایه ها
هیچ کس نیست
جز شعرهای تبدار
و عرقی سرد بر پیشانی
خسته و سنگین ....
بیا برویم
از این شهر خستگی ها
از لاجرم های بی تواضع
از این طاقت مظلوم
بگذار سقوط ما از ستیغ کوه باشد
آنجا کبوتر می شویم
من از حصار این شهر خسته ام
بیا برویم ...