ناگفته ها
سیگاری روشن می کنم
کنار آتش لب هایم
شاید خاکستری سرد کند
داغ ناگفته هایم
پشت حنجره راه راه
سر بریده اند کبوتران بی آزارم ...
شعری از کتاب سیمین
سیگاری روشن می کنم
کنار آتش لب هایم
شاید خاکستری سرد کند
داغ ناگفته هایم
پشت حنجره راه راه
سر بریده اند کبوتران بی آزارم ...
شعری از کتاب سیمین
می دانستم
سراسیمه آمدنت
رفتنی ناگهانی دارد
آرام به تماشایت نشستم
می دانستم
به ناگهان خواهی رفت
وقتی تو رسیدی
من دیگر
از فصل دیوانگی هایم گذشته بودم
تو نمی دانستی
پس از سالها
تنها حادثه ناخواسته زندگیم تو بودی
حادثه ای که خم به ابرویم نمی آورد
چرا که
کهنه کار شده بودم
از آمدنهای بی بهانه
و رفتن های ناگهانی
از کتاب سیمین
ما که تولد پروانه را ندیدیم
اما رنج بال او را
بر جان خسته کشیدیم
در ته تاریک کوچه
در خلوت بن بست بر خود پیچیدیم
و رنج درخت پیر را گریستیم
ما همه خاطره ی برگریزان یک درختیم
نمی دانستیم
ولی مستانه
بر خش خش برگها زیر پایمان خندیدیم !
گریبان ما دچار ثانیه ها
تا کی شکسته شود
عمر ما در چروک آینه ها ...
سال 88
برای
شب هایی که کنارم بودی
یا برای
شب هایی که نبودی
باید گریه کنم !
اشک ترجُمان کدام احساس است
شوق یا بیم و اندوه ... !
و پژواک های بی سرانجامِ حسرت
که دوباره
به سینه ام باز می گردد
برای لحظاتی که می دانستم
هیچ سهمی
از تو نمی توانستم داشته باشم
در این افیون بی حوصلگی
صدای چروکیده ام را
در پستوی حنجره
مزمزه می کنم
نهایت قامت صدایم
سلام !
خداحافظ !
کنار پاهایم
سیمین پاییزی
نیلوفرانه
بر قدم های زمستانی ام روئیده است
سردمه ....
این آخرین فصل بود
من در حیرانی خویش
به مرگ گلها می اندیشیدم
و باغچه
شکفتن غزل ها را زمزمه می کرد
نمی دانست
آخرین غزل
خداحافظی بود ...
حرفی بزن !
کلامی آشناتر
چشم من راه گرفته به لب هایت ...
من غریبانه
به غربت خویش زنجیرم
کلام تو
رمز عبور من از پس دیوارها
آینه شب
از دوری اختران بی تصویرست
لحن این مردم برایم غریبست
حرفی بزن ...
هنوز هم یادته !
آن زمان که بچه بودیم
همیشه چشم هایمان به آسمان بود
شب ها
ستاره هایمان را به هم نشان می دادیم
تو همیشه
ستاره ای را که از همه بزرگتر بود نشان می کردی
بعد با هم می پریدیم به آسمان
تا ستاره هایمان را بچینیم
من که هیچ وقت دست ام نمی رسید
ولی تو ستاره ات را چیدی
دست هایت سوخت
من چه کودکانه برایت گریستم
خیره به تصاعد نور دستان ات
به دست های خاکستری ام نگاه کردم
حالا سال ها گذشته است
من که ستاره ای نچیدم
چرا سالهاست که می سوزم
و هنوز نگاه ام به آسمان است ... !
از تو خواهم گذشت
مثل تمام
گذشت های زندگی ام
درد نیست نبودن ات
اما
اندوهی جانم را می کاهد
در پستوی سینه ام
نامی
دلتنگی ام را زمزمه می کند
و این شکیب
که تمام لحظه های بودنم را
شماره میکند
بی تو بودن را به من می آموزد...
اگر از این
تابناک بی اختر عبور کردی
ستاره ها را صدا بزن
شامگاهان خالی ما
شیفته ی آتش است
تردید مکن
که از سرانگشتانم هنوز
به وسعت آسمان !
نیاز و نفس می روید ...
از مجموعه سیمین
لب هایت
داغ ترک خورده ی تشنگی منست
تو نوش می کنی
من ترک می خورم !
می گریزم
از ستارگان سوزانی که
کنج لب هایت سپیده می زند
گریزی نیست
تو امشب
بارور طولانی ترین بوسه شبِ زمینی
...
امشب
حال من ارغوانیست
خنده اش برای تو
سکسکه اش برای من
کنار لب هایت انتظار می کشم
مرا عمیق پُک بزن
اما پلک نزن !
محاقم کن درحلقه های دود
تا رگهای آبی قلم
در کالبدم
سرخ و آتشین به خروش آیند
من مجرم نیستم
من فقط یک قربانی ام
که نمی خواستم گناهانم را
در احادیث شرعی آب بکشم
و بی نقاب
از پچ پچ کوچه ها گذشتم
من فقط یک قربانی ام ....
امروزعکس ات
آخرین پس لرزه را به دلم داد
آره !
بازهم تو بودی
اما نگران نباش
سراغ ات را
از هیچ کبوتری نخواهم گرفت
مثل تمام این سالها
فقط گاهی خواب لعنتی
سراغ ات را ازمن می گیرد ...