طرح کبوتر !
تو نیستی
می خواهم ترسیم ات کنم
مدادم فقط طرح کبوتر می کشد
کشیدم
اما فقط
به پریدن ات رسیدم ...
تقدیم به روح پاک مادرم
شب بیست و هفتم رمضان سال 91
تو نیستی
می خواهم ترسیم ات کنم
مدادم فقط طرح کبوتر می کشد
کشیدم
اما فقط
به پریدن ات رسیدم ...
تقدیم به روح پاک مادرم
شب بیست و هفتم رمضان سال 91
میهمانم کن
به فنجانی چای گرم
آه خیز باشد !
مثل هوای سینه ام
یادت باشد
حتمن فنجانت را کنار فنجانم بگذاری
استکانی ساده و بی تکلف بیاور
تا هوای دلم گرم شود
قدمهای زمستانی ام تازه از راه رسیده اند
سرد و خسته
کمی با من مدارا کن
ماندنی نیستم
...
سیگاری روشن می کنم
کنار آتش لب هایم
شاید خاکستری سرد کند
داغ ناگفته هایم
پشت حنجره راه راه
سر بریده اند کبوتران بی آزارم ...
شعری از کتاب سیمین
می دانستم
سراسیمه آمدنت
رفتنی ناگهانی دارد
آرام به تماشایت نشستم
می دانستم
به ناگهان خواهی رفت
وقتی تو رسیدی
من دیگر
از فصل دیوانگی هایم گذشته بودم
تو نمی دانستی
پس از سالها
تنها حادثه ناخواسته زندگیم تو بودی
حادثه ای که خم به ابرویم نمی آورد
چرا که
کهنه کار شده بودم
از آمدنهای بی بهانه
و رفتن های ناگهانی
از کتاب سیمین
پای برهنه بیا
فرش خانه ام
دیریست خاکی ست
اگر بی چمدان بیایی
ماندنی تری
کاش بی چمدان بیاید ...
،،،
چگونه دلت را به من سپردی
من هرگز
او را به تو پس نمی دهم ....
،،،،
تصور می کردم
تو تنها مردی هستی
که زایمان نمی کند
به خیابان رفتم
چند زن شبیه خودم را دیدم
گردنبند مرا بر گردن داشتند
چند زن شبیه من زاییدی ؟
،،،
آه
سرت را بردار
از روی زانوهایم
اشک هایت که می چکد
دامنم پر از تمساح می شود
،،،،،
چراگاه بی تاب من
گله ای رمیده می خواهد
روسری ات بر باد می رود
در اضطراب باد
مثل نجابت قطره شبنم
به تابش خورشید
،،،،
جلو نیا
لب هایم را به اسارت می بری
و من گریبان ترا
دست به موهایم که می کشی
امواج را رهسپار دلم می کنی
و من
غرق می شوم
در ژرفای آغوش ات
،،،،،،
باران می بارد
بارانی ات را بپوش
برویم زیر باران
سردمان که بشود
بهانه ای دارم که به تو بچسبم
،،،،،
آمدی ببینی
دست هایت تا کجای زخمهایم فرو رفته اند
کافیست اندازه دست هایت را بدانی
نگران نباش
می توانی عمیقترش کنی
،،،،،،
دریا کنار آمده ست
و تو هنوز نه
ساحل را قدم می زنم
دریا وعده داده کنار می آیی
باد بوی موهایم را عاریت گرفته
تا به دست هایت برساند
شاید کنار بیایی
اینجا
نه آغازست نه پایان
اینجا
لبه پرتگاه
از بلندترین ارتفاع اعتمادست
،،،،
رهگذران این دریا بی شمارند
کجاست آن موج شکن
که نشکند به شکستن پارو
،،،،،،،
نگاه کن
اینجا دیگر
هیچکس و هیچ چیز باکره نیست
همه چیز یک نمایش معصومانه ست
در پشت کینه ها و سبقت گرفتن ها
،،،،،،
خوبی هایت آواریست
که همیشه
بر اغماض قلبم سنگینی می کند
،،،،،
چرخ پوچ این روزگار
مرا چرخاند
گاه به دور خویش
گاه به دور خودم
او ایستاده
اما من هنوز می چرخم
،،،،،
خانه ای نداشتم
شب مانده و تنها می گذشتم
پنجره ای گشوده بود
مهمانم کرد به فنجانی چای
طعم رفاقت می داد
ماندگار شدم
،،،،،
حوض من خاکستریست
ماهی هایم
به عشق آب تنی
آبی می شوند
،،،،،
حصارم را تنگ تر کن
می خواهم زندانی تو باشم
سرم با هر بادی
به سنگ می خورد
،،،،،،
سفارش مرا به دست هایت بکن
وقتی دلتنگم
در دست هایت جای می گیرم
باور کن
امشب سخت دلتنگم
،،،،،
مرد من
بگو به آغوش من چقدر بدهکاری
از وقتی رفته ای
باران در چشم هایم به بلوغ رسیده
و تو
چتر می گشایی
تا مبادا خیس شوی ....
،،،
بگذار زیبا شوم
کناره پنجره بازتاب مهتاب
زخمهای صورتم را می پوشاند
همین یک شب
آینه ها را جمع کن
موهایم را
هیچگاه کوتاه نمی کنم
امانت دست هایت را
رها نمی کنم ...
،،،،،
من و تو
برای معاشقه کاری بهم نداریم
چشمهایمان رسالتشان را
انجام می دهند
پیراهن من و تو
مقدس می ماند
،،،،،
عشق تاوان داشت
و من نمی دانستم
پا به خانه اش گذاشتم
فریبم داد
بخشیدمش
اما هنوز مجازات دلم را می کشم
،،،،،
تمام تلاشم را کردم
تا ترا نادیده بگیرم
اعتراف می کنم
برابر سماجت خیالت کم آوردم
،،،،
چه ساده خالی وجودت را
سالها بر دوش کشیدم
دویدم و دویدم
آخرش به هیچ رسیدم
،،،،،
کاش می دانستی
هنوز بر لرزش سوگندی که خوردی
ایستاده ام
شاید مستجاب شود
،،،،
من ترا معروف کردم
وقتی همه جا
به دنبالت می گشتم
تو بیشتر پنهان می شدی
،،،،
چیزی نگو
لب هایت ترک بر می دارد
می ترسم
نتوانم سیرابشان کنم
،،،،
صدایی برنمی خیزد از این بامداد
شبانگاهان چه تاریک می تازد بر عرش
جنگل بی دار
سر بر زمین عار می سپارد
،،،،،،
مثل صنوبرهای پریروز
هنوز ماندگاری
قد می کشی در خاطرم
نیاز به گفتن حرفه ات نبود
هنرپیشه
ماهرانه
نقش مهربانترین دروغگو را
ایفا کردی
،،،،،،،
دل خوش کرده بودم
به گوشواره ای که به گوشم انداختی
اما انگار
می خواستی
تا ابد حلقه به گوش ات بمانم
،،،،،،،،
گناه من نیست
اگر عاشق به دنیا آمدم
آخر مادرم
شبیه کبوتر بود
،،،،،،
نگران من نباش
دیگر گریه هایم را برایت پست نمی کنم
یک لبخند شیرین برایت نگه داشته ام
سخت است شاعر باشی و دلتنگ نباشی
سخت است عاشق باشی و منتظر نباشی
در را باز کن
لبخندم پشت در است ...
خدایا !
باز امشب نیستی
و من مانده ام در فهم صبوریهایت
نمی بینی
دچار شده ام به ناچار خویش
ما که تولد پروانه را ندیدیم
اما رنج بال او را
بر جان خسته کشیدیم
در ته تاریک کوچه
در خلوت بن بست بر خود پیچیدیم
و رنج درخت پیر را گریستیم
ما همه خاطره ی برگریزان یک درختیم
نمی دانستیم
ولی مستانه
بر خش خش برگها زیر پایمان خندیدیم !
گریبان ما دچار ثانیه ها
تا کی شکسته شود
عمر ما در چروک آینه ها ...
سال 88
هم دیواری !
بیا یک پنجره نقاشی کنیم
نفس بی تاب ...
قرار نبود
برگها بریزند
برو پاییز را بیاور !
هیچ ملالی نیست
اگر قدیمی بخوانی ام
قدیمیم
که ماندگارت شدم !
زیر پوست شب
شانه هایم
انتظار آوار شانه هایت را می کشد
آنچنان ویرانم کن
که هیچ سلولی از من زنده نماند
2
یادت باشد
شعرهایم را با نام خودم
برای معشوقه ات بفرستی
تا ایمان بیاورم
که عشق را می شناسی ...
عشق باکره ای بیش نبود
برای اثباتش عریان شد
و سیلی خورد ...
2
کوتاهی از من نبود
اگر استکان چای همیشه
در دست هایم سرد و تلخ می گشت
آنکه باید می آمد
نیامد ...
3
تازگی ها
تنها اتفاقی که کهنه نمی شود
تو هستی ...
4
چقدر دوست دارم
خیابان را که طی می کنم
کسی از پشت سر
شانه ام را تکان دهد
برگردم ببینم
وای ...
تو هستی
ساعتها نشستم
قرار نبود کسی بیاید
اما نشستم
پشت میز
دست هایم را روی میز گذاشتم
چشمانم را بستم
تا بخار نسکافه صورتم را گرم کند
آخرین بار
آغوش روی تو بود
که صورتم را گرم می کرد
و بوسه هایی که
مثل سقوط حبه قند در فنجان
دلم را فرو می ریخت ...
قرار نبود کسی بیاید
اما نشستم
و فنجانی که بی تو سرد شد ...
بیا یکبار دیگر
بی هم بودن را تجربه کنیم
شاید
دلمان برای هم تنگ شود
در چشمانم
جماعتی اقامت کرده اند
بی آنکه حتی یک نفر
پیراهنش شبیه تو باشد
دور شو
از حصار چوبی ام
سردم که بشود
آتش به پا می کنم
کوتاهی از من نبود
اگر استکان چای در دست هایم
همیشه سرد و تلخ می گشت !
آنکه باید می آمد
نیامد ...