بسوزان فال مرا ...!
بخوان فنجانم را
من دیگر
دلهره ای ندارم از حادثه
ببین !
تنم باران حادثه هاست
انگشت نمی کشم فنجان را
که راهی عوض نمی شود
خط های درهم و برهم
رنگ موهای منست
سکوت فنجان
بُهت چشمان منست
فنجان را برگردان
من از این آوارها
لبریزِ لبریزم ...
+ نوشته شده در سه شنبه سوم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 0:7 توسط سیمین شیرالی
|