بخوان فنجانم را

من دیگر

دلهره ای ندارم از حادثه

ببین !

تنم باران حادثه هاست

انگشت نمی کشم فنجان را

که راهی عوض نمی شود

خط های درهم و برهم

رنگ موهای منست

سکوت فنجان

بُهت چشمان منست

فنجان را برگردان

من از این آوارها

                  لبریزِ   لبریزم   ...