برای روزهایی که پسر خاله ام بودی
گاهی همبازی
گاهی رقیب بودیم
همه در آغوش بوی مادر ، بزرگ می شدیم
حالا نیستند و نیستی !
همه و همه بسته شدند در دفتر حسرت و خاطره
شنیده ام رفته ای
خسته و دلخور از همه روی پوشانده ای
بی نشان در دل سنگ تنها خفته ای
دیری بود ندیده بودم ترا
اما هنوز هم همان پسر خاله ی مهربانم مانده ای
می دانم از آن بالا
می خندی بر اشک کوتاهی های همه
ولی دیری نخواهد گذشت
که می گیرد چرخ انتقام از همه
خواب دیدم
گفتی دیگر نمی آیی
از اینهمه جدایی و بی مهری
مثل کبوتر در غمی
شاید رفتی تا بسوزانی دلی
اما بدان
سوزاندی دل همه عزیزان ات را به دمی
شعر من کهنه می شود روزی
اما یاد تو
منصور عزیزم
هرگز ...