نور چشمانم مادر ( مادر )

 

 


 

نور چشمانم

برایم بنویس در چه حالی  ...

كسي هست موهايت را شانه كند

دست هاي كبودت را ببوسد ؟

كسي هست دردهاي تن ات را تسكين دهد     

 

نه کسی نیست    

افسوس  !

یادم نبود تو رفته ای

دست از دار و دنیا کشیده ای 

ترا بر دوش می کشیدند

مردان خدا 

و پای لنگ من در پی تو هرگز نرسید

چند روزیست باوری بعید

درخانه ام را می کوبد

نه راهسپار می شود نه اقرار 

نگو مادر

مرا به خاطر بسپارید

خاطر تو تپش قلب منست

من ترا نه تنها با نام ات مادر

با تمام دردهایت

با قامت خمیده ات

آن نگاه خسته و منتظر

جاودانه در قلبم می کارم

مادر  !

 نام تو

سرشار از مهربانی و نور بود 

اما این روزها و شبها 

جز سیاهی

هیچ چشمی پلک نمی زند

پرده های خانه ام رنگ اندوه گرفته

حالم را نمی یابم دیگر

جز

دم به دم 

آه به آه

صدایت می کنم

                     مادر

                        مادر

                           مادر

 

 

 

تاریخ وفات  ، بیست و هفتم رمضان

91/5/26

 

 

 

وقتی چادرش می گریست ...

 

 

روزی که

بچه های کوچه به من خندیدند ٬ گریستم

چادر خسته اش را کشیدم

مادرم لبخند می زد

ولی من دیدم ! 

دیدم که او  می گریست  

گفت می دانم  که روزی خواهی خندید  ! 

می دانم روزی  می روی

با  همین موهای بی تاب همین دست های نحیف 

با همین پاهای  لنگ همین عصای دلتنگ  ...

من رفتم مادر   !!!

سالهاست که می روم 

اما به گمانم این ایستگاه آخر است 

شاید ندانی 

آخرین رمق عصایم در حال شکستن است

و درد بر وجودم سیطره افکنده ...

حالا دیگر 

شب ها از درد از خواب می پرم

گاهی خواب دست های شفا بخش ات را می بینم

همان پرنیان مهربان

که بر پوست شیشه ایم حریر می کشید

 نگو چرا هوایم بارانیست   ...

می خواهم ازچشم همه ی  آینه ها محاق شوم 

نام ام را از کوچه های جنوب قلم بگیرم 

ولی دیگر گریه نمی کنم تا تو گریه نکنی

از مهجوریتم دیگر شِکوه نمی کنم 

از غربت غروب هایم دیگر حرف نمی زنم

 قسم به چادرت مادر  

این تنها دروغ بزرگ منست  !

 تا به خواب آشفته ات نکنم

کاش فاصله ها را مجالی بود

تا سهم لب هایم را از پاهایت بگیرم

اما دریغ  ....