تمبر .... و ذغال

1

 

نگو سراغ ات را نگرفته ام

پستچی همین روزها

تصویر ما را بر تمبر ها خواهد دید   !

 

 

 

 2

تو بر ذغال ها آتش می زنی

درختان سبز خام می سوزند

و من آه جنگل را ناله می کنم 

 

سیمین شیرالی

 

نفس

 

گیرم که ورق برگردد

 نفسی تازه کنم

مگر می شود

رنج دست هایی را که

زخمهایم را بخیه زد

جبران  کنم

 

 

 سیمین شیرالی

 

 

زایشی نیست  !

 

آمدی سراغ چه را می گیری

عشق  !

عقیم شده

سالهاست که عشق زایمان نمی کند  ...

 

 

سیمین شیرالی

 

 
 

گنجشک های خسته  

 

 

سلام مرا

به فصلی که پس از من خواهد آمد

برسان

فصلی که

دیگر غربت فصلها را نخواهد گریست

می دانم

برای گنجشک های پیر

در ازدحام ذهن جوان باغچه

جایی را خواهد سپرد

آرامگاهی آسوده از دلهره باد  !

و درختی خواهد کاشت

برای لانه های ماندگار  ...

 

 

 سیمین شیرالی

باران

 

         باران بود

                 که می گریست

                        بر زمین و رسوایی اش

                          و ما غافل از خویش

                                    نعمتش می خواندیم   !

 

 

 

شاید دوباره ای دیگر  ...

 

 

اگر دوباره زاده شوم

اما نه در فصل زمستان

کودکی ام را بازی خواهم کرد

جوانی ام را

به هیچکس نخواهم بخشید

حتی به عشق !

 

پاهایم را

به دوش خواهم کشید 

تا دیگر خسته نشوند 

و دست هایم را

پر از مرهم می کنم

تا هیچ زخمی ابدی نشود

 

خواهم آموخت 

عشق

فرجام یک قمار نیست 

سپس

در امنیت یک آغوش

جان خواهم سپرد  ....

 

 

 سیمین شیرالی

بی انصاف    !

 

نه

دیگر کتمان ات نمی کنم

تو حضور داری

همیشه همه جا

بی انصاف

حتی خواب هایم را هم بیدار می کنی  !

 

 سیمین شیرالی

زمستان 93

صدف

 

 

          در دست هایم برکه ای دارم

                    صدف می پرواند

                              پس از رفتن تو  ...

 

 

 

بر پیشانی آینه  !

 

 

خواستم دیگر هیچوقت

ترا به یاد نیاورم

به آینه که رسیدم

دیدم چقدر شبیه تو شدم

هر شیار بر صورتم

حوصله ای بود

که ترا

سالها بر دوش کشیده بود

دست دراز می کنم

بیرونت بکشم

چقدر عمیق فرو رفته

در جوانی  !

آینه را می شکنم

اما باز نمی شود

ای عمیق ترین درد   ...

 

 

 سیمین شیرالی

زمستان93 

 

شعر کوتاه  

 

1

نزدیکتر بیا

آغوشم دلتنگت شده

نگو بهارست 

به حال دلتنگی چه فرقی می کند

بهار باشد یا زمستان   !

 

2

تو رفتی

و من خاک می خورم

در خاطرات خاک خورده ام  ...

 

3

خواب ات را می دیدم

نزدیک بود

به لب هایم نزدیک شوی

لعنت به این زنگ

که بی موقع به صدا در آمد ...

 

 سیمین شیرالی

 

 

 

دار          

 

آنقدر در خلوت این نامردمان

به دار آویخته شدم

دارهای قالی هم جوابگویشان نیست ...

 

 سیمین شیرالی

 

 

انار لب هایت  !

 

 

به من بگو

از شب یلدا

تا انار ترک خورده ی لب هایت

چند شب باید بگذرد    !

صبر می کنم

اما به اندازه دانه های انار

بوسه می خواهم  ...

 

 

 

مترسک

 

 دوستان عزیز این شعر را به دو صورت سرودم

نمایش شعر دوم متاسفانه به علت مشکلاتی که برای بلاگفا پیش آمد

در آرشیو زمستان 93 فعلا" مقدر نمی باشد

 

1-

کلاغها

مزرعه ام را ویران کرده اند

و من

به تماشای اندوه مترسکی نشسته ام

که می دانست

فقط می تواند نگاه کند  ...

و یک پای چوبی

که برای نرفتن زیاد بود  !

 

 2-

من همان !

 کلاغها

مزرعه ام را ویران کرده اند

و من

به تماشای اندوه مترسکی نشسته ام

که می دانست

فقط می تواند نگاه کند  ... !

مترسکی که اضطراب جانش

از منقار کلاغها بود

واهمه چشمهایی که همیشه زیر کلاه 

از نگاه عابران پنهان بود 

عاقبت تازیانه باد

آخرین برگ پوشالی اش  را

به یغما برد

و پایی چوبی به جا ماند

پایی که برای نرفتن هم زیاد بود

مترسک خیس باران

مترسک سوز آفتاب

مترسک محکوم به ایستادن

مترسک بیا

بیا باز هم

یک راند دیگر آغاز شد

مترسک ...

 

 

http://shahtut.rsaconference.org/

 زمستان 93

 

 

طرح کبوتر !

 

 

تو نیستی

می خواهم ترسیم ات کنم

مدادم فقط طرح کبوتر می کشد

کشیدم

اما فقط

به پریدن ات رسیدم  ...

 

  تقدیم به روح پاک مادرم

شب بیست و هفتم رمضان سال 91

 

 

 

میهمانم کن

به فنجانی چای گرم

آه خیز باشد  !

مثل هوای سینه ام

یادت باشد

حتمن فنجانت را کنار فنجانم بگذاری

استکانی ساده و بی تکلف بیاور

تا هوای دلم گرم شود

قدمهای زمستانی ام تازه از راه رسیده اند

سرد و خسته

کمی با من مدارا کن

ماندنی نیستم

...